قطع سخنراني معاويه

نويسنده: محمد محمدي اشتهاردي
امام حسن (عليه السلام) از كوفه به مدينه برگردد، و به عنوان اعتراض از حكومت غاصب معاويه در گوشه انزوا قرار گيرد (و راهي جز اين نبود) در اين ايام تسلط بني اميه ، معاويه به مدينه آمد، مردم را در مسجد جمع كرد (و امام حسن (عليه السلام) نيز در مسجد بود) معاويه بالاي منبر رفت و پس ‍ از گفتاري به بدگويي از حضرت اميرمؤ منان علي (عليه السلام) پرداخت ، هنوز خطبه معاويه تمام نشده بود كه امام حسن (عليه السلام) از مجلس ‍ برخاست و پس از حمد و ثناء فرمود: اي مردم ! هيچ پيامبري نيست كه وصي نداشته باشد، و نيز هيچ پيامبري نيست كه دشمن نداشته باشد، در برابر پيامبران دشمناني از مجرمين بودند، علي (عليه السلام) وصي پيامبر اسلام رسول خدا(صلي الله عليه وآله) است ، و بعد از علي (عليه السلام) من پسر او وصي رسول خدا (صلي الله عليه وآله) هستم سپس به معاويه رو كرد و فرمود: اي معاويه ! تو پس صخر هستي و نام جدت حرب است ولي جد من رسول خدا (صلي الله عليه وآله) است . مادر تو هند جگر خواره است و جده تو نثيله است ، ولي مادر من فاطمه زهرا (عليهاالسلام) و جده من خديجه كبري (عليهاالسلام) است خداوند در ميان من و تو آنكه از نظر نسب پست است و به كفر نزديك مي باشد لعنت كند و همچنين كسي را كه از ما در مورد ياد خدا كاهل است و منافق مي باشد نيز لعنت نمايد. همه حاضران گفتند آمين . معاويه سخت ناراحت شده بود و ديگر ياراي ادامه خطبه نداشت ، خطبه اش را قطع كرد و از بالاي منبر به پايين آمد.
منبع:داستان صاحبدلان